سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی گل یاس


دلم چو عکس رخت را به دیده ظاهر کرد
جواز عشق تو را بی بهانه صادر کرد

چه آتشی است به جان تو ای طلیعه صبح
که هرم چشم تو گل را ز گفته قاصر کرد

تو از زمان بعیدی کسی چه می داند
که مهر روی تو را پیش دیده ظاهر کرد؟

و جان برای پذیرایی ات در این شب ها
تمام هستی خود را چو شمع حاضر کرد

کبوتر دل من پر کشید و تنها رفت
که هر چه کرد به جان من آن سفر کرد

چگونه بی تو بخوانم غزل که می دانی
مرا دو چشم کبود تو برد و شاعر کرد



حرف آخر :
¤ مهربان| ساعت 8:23 صبح چهارشنبه 87/11/2
تو بگو ... ( )